سیاه مشق های بازی سازی

سعی میکنم بازی ساختن را یاد بگیرم. می خواهم این جا مسیر این کار را، همه ی تلاش های موفق و ناموفقم را، بنویسم.

سیاه مشق های بازی سازی

سعی میکنم بازی ساختن را یاد بگیرم. می خواهم این جا مسیر این کار را، همه ی تلاش های موفق و ناموفقم را، بنویسم.

سیاه مشق های بازی سازی

سیاه مشق شیوه ای از خوشنویسی است که در ابتدا به دلیل کمبود کاغذ برای تمرین خوشنویسی ایجاد شد و در آن خوشنویس با نوشتن برخی حروف، کلمات و جملات به‌صورت تکراری یا متقاطع، کمپوزیسیون ویژهٔ خود را خلق می‌کند. در سیاه مشق ایجاد یک فضای منحصر به فرد برای هنرمند بیش تر از انتقال مفهوم شعر یا جمله نگارش شده اهمیت دارد

نمی دانم ما خودمان را درون آدم های دیگر، در بازتاب تصویرمان در جهان یا در تکه پاره های کتاب ها و فیلم ها کشف می کنیم، یا این که در آن لحظه که به نظرمان می رسد چیز جدیدی را درباره ی خودمان کشف کرده ایم، در واقع آن  را در همان لحظه ساخته ایم. نمی دانم وقتی می گوییم با کسی موافقیم و نظر ما هم اتفاقا همین است، در حال بیان نظری هستیم یا این که در همان لحظه آن نظر در حال ساخته شدن، یا بازسازی شدن است. حرفم را با دزدیدن ایده ی دیگران یا تظاهر اشتباه نگیرید. منظورم ماهیت تعین ناپذیر ایده است، سیالی افکار،گریزناپذیری آن موجود عجیبی که در ذهن دست وپا می زند تا متولد شود، مثل آتش و پلاسما در فیزیک، مثل بی نهایت در ریاضی، مثل آگاهی در علم شناخت، مثل همه چیز های دیگری که سال ها است همه برای شناخت ماهیتش تلاش می کنند اما هنوز انگار بارقه ای نور است از انفجار ستاره ای در کهکشانی دیگر.

شاید هم هیچ کدام نباشد یا مثل همه ی چیزهای میانه رو و محافظه کار این روزها، مجبور باشیم تن دهیم به این که بخشی از هردوی این ها است. علی ای حال، من در این پادکست ها و کتاب هایی که این روزهای میشنوم و می خوانم، بخش هایی از خودم را می سازم یا به یاد می آورم یا کشف می کنم، یا هر آن چه که شما به آن معتقدید. در پادکست متین ایزدی هم طبیعتا همین اتفاق افتاد. برای من بخش پررنگ صحبتش، عشق به نوشتن بود، کشمکش داستانی که امتدادش را سر سفره ی خانواده می آورد و از آن جا راهش را می کشد و می رود تا آن سر مرز خیال. می شود داستان. می شود فیلمنامه و بازی. این داستان او بود.

می گفت پدرش از آن عشق سینماها و بازیخوار های حرفه ای بود. آن قدر که در کودکی همه ی فیلم های مهم تاریخ سینما را "باید" می دیدند! میگفت از همان روز ها ادبیات، سینما و بازی برایش مسحور کننده بودند، چیزی شبیه به شیدایی، جنون، اهلش می دانند که از چه شوری حرف میزند. از کشمکش با خانواده سر رشته و کار می گفت و  این که این کشمکش، آغاز سفر بود. به نظرم همین است که داستان های سفر را از داستان های آپارتمانی درباره ی روزمرگی جدا می کند! این که بدانی این کشمکش آغاز سفر است و نه دیواری در انتهای راه. به نظرم این کشمکش آغاز سفر می شود، چون کسی هست که به سفر باور دارد.

میگفت همه ی درام های خوب جهان راجع به بلوغ کاراکتر اند و بلوغ در کشمکش و تناقض و تعارض است که شکل میگیرد. می گفت سطح کشمکش شخصیت ها فرق می کند ( می تواند درونی، فردی یا فرافردی باشد!) اما مهم این است که در سفر شیدایی همه ی این سطح ها شروع به کار می کند. می گفت مهم نیست که شخصیت اصلی داستان چه می خواهد، مهم این است که یک چیز را خیلی سخت بخواهد! دیوانه وار! شیدا! می گفت کافی است تعارض را شکل بدهی. شخصیت های منفی و موانع سفر شخصیتت را واقعی بساز. آن وقت شخصیتت خوب ساخته می شود.

می گفت و از درام به زندگی می رسید و از زندگی به درام. از دنیای بازی به فن افزار از فن افزار به بنیاد و بعد به سال های طلایی انیستیتو و از آن جا به هنر و ادبیات .... از تمام درهایی که سال ها زده و بالاخره یک روز باز شدند و درهایی که هنوز می زند و مطمئن هست روز باز می شوند. می گفت جان کلامش در این گفتگو این است که با عشق و جنون انتخاب کن و با مداومت در بزن...

این متن قرار نبود از آن جا شروع شود و به این جا برسد... قرار بود مقادیری تحلیل باشد درباره ی مسیر علمی و اجتماعی بازیساز شدن! یک فهرست از بازی ها، فیلم ها، کتاب ها و شخصیت های مهم برای جستجوی بعدی و احتمالا چند جمله ی قصار از این گفتگو اما مثل خود این گفتگو، مثل درام و اصلا مثل خود زندگی، که از دل یک موقعیت، موقعیت دیگر خلق می شود و ساختارهای کهنه اش زیر ساختارهای جدید از بین می روند، محتوای گفتگو هم ضد ساختار های از پیش معین شده ی من طغیان کرد! به نظرم آن اسم ها و فهرست ها را یک گوشه در دفترم می نویسم و بعدا جستجو میکنم. لابد لابه لای بقیه ی نوشته ها هم می آید. مثل فراز های دیگر این گفتگو که دیگر با من هست و حتما از جای دیگری در این نوشته ها و حرف ها سر در می آورند، اما فعلا نمی خواهم حال خوب این گفتگو را بیش از این به عناصرش تجزیه کنم. فقط می خواهم یادم بماند که به قول خودش... آخر الامر به هر حال سحر خواهد شد...

این گفتگو را می توانید در اینجا بشنوید.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی