تمرین سوم- Journey- رقص در بارقه های نور
یک روز، وقتی نوجوان بودم، با دوستی که به طور جدی نوازندگی ویولن را دنبال می کرد، درباره ی فهمیدن موسیقی حرف می زدیم. درواقع من داشتم با او چک و چانه می زدم که با ادبیات چطور می توان موسیقی را فهمید. فکر میکردم مثل سینما که بالاخره با نقد می توان تا حدی به آن نزدیک شد، می توان شیوه ای زبانی برای فهمیدن موسیقی هم پیدا کرد. داشتم تقلب می کردم! همیشه واژه ها برای من پناهگاه نفهمیدن هایم بودنند و می خواستم برای موسیقی هم ساحتی زبانی و قابل فهم پیدا کنم. دوستم با من مخالف بود. می گفت تقریبا نشدنی است. بعد از کلی بحث گفت :"شاید به نقاشی نزدیک تر باشد...شاید!"
حق با او بود. کلا این که با تغییر مدیوم و بازنمایی یک ایده به کمک یک مدیوم دیگر، چه نسبتی با اثر اولیه برقرار می کنیم برای من سوال است. آیا وقتی فیلمی را نقد می کنیم، واقعا درباره ی آن فیلم صحبت می کنیم؟ یا در واقع مشغول خلق اثر دیگری هستیم که بهتر است نام سینما را بر آن نگذاریم، هر چند که هنوز با ارزش است و اصیل.
همه ی این ها را گفتم که بگویم، شاید بتوان درباره ی بعضی بازی ها حرف زد و نوشت و از این طریق تا حدی به آن ها نزدیک شد، اما به نظرم journey از آن بازی ها است که از واژه فرار می کند. مثل موسیقی است...شاید هم نقاشی! بازی کردن journey، تجربه ای عمیقا حسی، به معنا پیشاادراکی بودن، است. فقط با خودش می توان توضیحش داد و همین است که ویژه اش می کند.
در ادامه می خواهم اندکی برای فهمیدن این بازی دست و پا بزنم. راستش خودم از تکه پاره کردن این تجربه لذت خاصی نمی برم. ترجیح می دادم، همان کلیت ناب را در ذهنم حفظ کنم اما فکر کنم این همان مرز بازیکن بودن و بازیسازانه فکر کردن است که باید شکست.
- ۰ نظر
- ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۱